به نام خدا و سلام
هفته قبل داشتم براش توضیح می دادم درخصوص خودم، احساساتم و شخصیتم و . . یک هو وسط حرف به ذهنم رسید که من همیشه با خودم صحبت کردم. یعنی خودم فکر می کردم که دارم در نوشته هام طنّازی می کنم و کمی نمک میزنم به کارم با این حرف ها، یا دارم جو رو عوض می کنم یا دارم خود زنی می کنم یا . ولی به نظر می آید این را گفتگوی میان دو بُعد خود هم بدانم. البته موقع گفتن این حرف ها داشت خنده ام می گرفت. آخه گویی من محمدرضا گارم و اون آتیلا پسیانی و تو فیلم آتش بس نشستیم و اون داره میگه به حرف کودک درونت گوش بده، ببین چی میگه! فقط فرقش این بود که من جای گریه کردن های محمدرضا گار، بیشتر مات و مبهوت خودم و حدیث نفس هام بودم و کمی هم خنده ام گرفته بود. وات دِ فاز گلم؟ :))
خلاصه زاویه نگاه آدم ها خیلی مهمه. یعنی من در جایگاه خودم یه نگاه و قضاوت دارم که وقتی روبروییم داره نگاه می کنه شاید 0 در جه عکسش رو بفهمه. این رو واقعاً حس کردم. فکرشو بکن تو با خودت فکر می کنی مثلاً من چه ایثارگرم و من چه ها که نکردم و من چه مرد بزرگی ام و هر چی اتفاق مثبت داره میفته به برکت من و چشم پوشی از نقایص دیگرانه و فلان و بهمان؛ ولی وقتی می بینی اون یکی دیگه هم دقیقاً همینا رو داره فکر میکنه و از این بالاتر، خودش رو به مراتب ایثارگرتر، بزرگترتر می پنداره. کاری به حق و ناحق ندارم، قضاوت شخص ثالث رو هم بگذریم. کلاً توی ذهن خودمون گیر می کنیم گاهی و اونقدر برای خودمون پیله می سازیم که دیگه متوجه هیچی نمیشیم. (فکر کنم یه کم قاطی نوشتم چون شدیداً تحت فشارم، بیش از سه ساعته باید برم دستشویی و دیگه طاقتم طاقت شده دارم آسمون ریسمون می بافم، لذا می روم و با خیالی راحت و ذهنی باز و ضمیری مطمئن بر می گردم.)
فعلاً :)
رو ,فکر ,هم ,حرف ,کنم ,ها ,من چه ,می کنم ,که من ,و من ,یا دارم
درباره این سایت